کد مطلب:28451 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104

دعوت طلحه و زبیر از عایشه برای قیام












.

2110.أنساب الأشراف- به نقل از صالح بن كیسان و ابو مخنف-: طلحه و زبیر، نزد عایشه رفتند و او را به قیام فرا خواندند. عایشه گفت: آیا مرا وا می دارید كه پیكار كنم؟

گفتند: نه؛ امّا به مردمْ اعلام كن كه عثمان، مظلومانه كشته شده است و آنها را دعوت كن كه مسئله حكومت را شورایی میان مسلمانان قرار دهند تا بر همان روشی باشد كه عمر بن خطّاب، آنان را در آن رها كرد تا تو میان آنها صلح برقرار كنی.[2].

2111.الفتوح: طلحه و زبیر به سوی مكّه بیرون رفتند و عبد اللَّه بن عامر بن كُرَیز (پسردایی عثمان) نیز با آنان بیرون رفت.عبد اللَّه، پیوسته به آن دو می گفت: مژده باد بر شما كه به خواسته های خود، دست یافتید. به خدا سوگند كه شما را با صد هزار شمشیر، یاری می رسانم.

[ راوی] گوید: آنان وارد مكّه شدند. در آن روزگار، عایشه نیز در مكّه بود. آن دو او را بر خونخواهی عثمان، تشویق كردند.گروهی از بنی امیّه نیز همراه وی بودند. چون عایشه خبر آمدن طلحه و زبیر را شنید، شادمان گشت و مژده داد و برخواسته خود در مسئله حكومت، مصمّم شد.[3].

2112.الجمل: وقتی طلحه و زبیر از وضعیت عایشه و مردمْ باخبر شدند، برای پیوستن به وی و كمك به رویایی با امیر مؤمنان، تلاش كردند.از این رو بود كه از امیر مؤمنان برای سفر عمره، اجازه خواستند و به سوی مكّه راه افتادند، در حالی كه جامه اطاعت از تن به درآورده، از توده مسلمانان، جدا می شدند.

[ طلحه و زبیر، ] وقتی با همراهان خود، از جمله فرزندان و نزدیكان و خواصّ خود به مكّه وارد شدند، طواف عمره به جای آوردند و سعی میان صفا و مروه كردند.سپس عبد اللَّه بن زبیر را نزد عایشه فرستادند و به وی گفتند: نزد خاله ات برو، از سوی ما به وی اهدای سلام كن و به او بگو: به راستی كه طلحه و زبیر، بر تو درود می فرستند و می گویند: امیر مؤمنان، عثمان، مظلومانه كشته شد و علی بن ابی طالب، كار مردم را از دستشان رُبود و به یاری نابخردانی كه عهده دار كشتن عثمان شدند، بر مردم، پیروز شد و ما می ترسیم كه [ سیطره و قدرت ] حكومت وی گسترش یابد.

از این رو، اگر با رأی ما موافقی، با ما حركت كن. شاید خداوند به واسطه تو، تفرقه های میان این امّت را به اتّحاد، و پراكندگی شان را به سامان، و پریشانی هایشان را به وحدت، مبدّل سازد و امور مسلمانان را اصلاح نماید.

عبد اللَّه بن زبیر، نزد عایشه آمد و آنچه را آن دو تنْ پیغام داده بودند، به وی رساند؛ ولی عایشه از پذیرفتن خواسته آنان در خروج از مكّه، امتناع ورزید و گفت: فرزندم! من فرمان به خروج نمی دهم؛ امّا خود به مكّه بازمی گردم تا مردم را از آنچه بر پیشوایشان عثمان رفته است، باخبر سازم.به راستی كه عثمان در برابر مردمْ توبه كرد؛ ولی آنان او را در نیكی، پاكی و بی گناهی كُشتند.

مردم [ باید] در این باره بیندیشند و [ نیز] درباره كسی كه بدون رایزنی مسلمانان و بدون تبادل نظر با آنان خلافت را غصب نموده و با زور و قلدری چیره شده است.او می پندارد كه مردم برای او در خلافت، حقّی می بینند، همان گونه كه برای دیگران می دیدند!؟

هرگز! هرگز! پسر ابوطالب گمان می بَرَد كه در كار خلافت، مانند پسر ابو قُحافه (ابو بكر) است؟ نه، به خدا! چه كسی در میان مردم همچون پسر ابو قحافه است كه گردن ها برای او خضوع كنند و در برابرش سر تسلیم فرود آورند؟ به خدا سوگند، پسر ابو قُحافه، همان گونه كه حكومت را به دست گرفت، از آن بیرون شد.

پس از او [ عمر بن خطاب] آن كه از تبار و خاندان عدی بود، خلافت را بر عهده گرفت و راه ابو بكر را پیمود و پس از آن دو، پسر عفّان به خلافت رسید و بدین گونه، مردی بر مَركب حكومت سوار شد كه دارای سابقه در اسلام بود و [ افتخار] دامادی پیامبر خدا [ را داشت] و كارهایی در خدمت پیامبر انجام داد كه مشهور است و هیچ یك از اصحاب، كارهایی همچون او برای خدا انجام نداد.او شیفته خویشان خود بود و اندكْ كژی ای پیدا كرد و ما او را به توبه كردن، فراخواندیم و او نیز توبه كرد و سپس كشته شد، و این، حقّ مسلمانان است كه خونخواه او باشند.

عبد اللَّه بن زبیر به عایشه گفت: مادرجان! اگر چنین نظری درباره علی بن ابی طالب و قاتلان عثمان داری، چه چیزْ تو را از مساعدت بر جنگ با علی بن ابی طالبْ باز می دارد، حالْ آن كه آن اندازه از مسلمانان پیش تو جمع شده اند كه برای اجرای نیّت تو كافی و بسنده اند؟

عایشه گفت: فرزندم! درباره آنچه گفتی می اندیشم و تو دوباره نزد من باز آی.

عبد اللَّه، خبر را به اطّلاع طلحه و زبیر رساند.

آن دو گفتند: سپاسْ خدا را كه مادر ما با آنچه كه ما می خواهیم، موافقت كرده است. سپس به وی گفتند: فردا صبح زود، نزد عایشه باش و كار مسلمانان را به وی گوشزد كن و به او اعلام كن كه ما می خواهیم پیش او بیاییم تا تجدید عهدی كنیم و با او پیمان ببندیم.

عبد اللَّه بن زبیر، فردای آن روز، صبحِ زود پیش عایشه برگشت و برخی از سخنان دیروز خود را تكرار كرد.

عایشه با خروج از مكّه موافقت كرد و جارچی او جار زد كه: اُمّ المؤمنین، قصد دارد برای خونخواهی عثمان، قیام كند.هركس می خواهد با او قیام كند، خود را آماده كند.

طلحه نزد عایشه رفت.چون چشم عایشه به وی افتاد، گفت: ای ابو محمّد! عثمان را كشتی و با علی بیعت كردی؟! طلحه بدو گفت: مادرجان! داستان من چیزی نیست، جز همان كه آن شاعر جاهلی گفته است:

پشیمان شدم، همچون پشیمانی آن مرد قبیله كُسَع[4].

هنگامی كه چشمانش دید كه دستانش چه كرده اند.

زبیر هم نزد عایشه آمد و بر او سلام كرد. عایشه به وی گفت: ای ابو عبد اللَّه! در ریختن خون عثمان، شركت جُستی و آن گاه با علی بیعت كردی، در حالی كه به خدا سوگند، از او به خلافتْ سزاوارتر بودی؟!

زبیر گفت: امّا آنچه درباره عثمان انجام دادم، از آن پشیمانم و از گناه خویش، به پیشگاه خدای خود پناه می برم و هرگز خونخواهی عثمان را رها نخواهم كرد.

به خدا سوگند، با علی جز با اكراهْ بیعت نكردم. نابخردان مصری و عراقی، اطراف او را گرفته بودند و شمشیرهای خود را كشیده بودند و مردم را می ترساندند تا آن كه مردم با علی بیعت كردند![5].

عبد اللَّه بن ابی ربیعه- كه كارگزار عثمان در صنعا بود-، با رانی شكسته به مكّه آمد. واقدی، سبب آن را چنین روایت كرده است:

چون خبر محاصره شدن عثمان توسط مردم به وی رسید، به سرعت برای یاری عثمان به سوی او شتافت. صفوان بن اُمیّه كه بر اسبی سوار بود، او را دید. عبد اللَّه بن ابی ربیعه بر استری سوار بود. اسبِ صفوان به استرِ عبد اللَّه نزدیك شد و به او تنه زد. عبد اللَّه بر زمین افتاد و رانش شكست. سپس [ در همان جا] خبر یافت كه عثمان، كشته شده است.از این رو، بعد از ظهر، به سوی مكّه روانه شد.آن روز، عایشه را در مكّه دید كه مردم را برای قیام به خونخواهی عثمان، فرا می خواند.

عبد اللَّه دستور داد برایش تختی فراهم آوردند و در مسجدالحرام نهادند.پس به آن جا منتقل شد و بر تخت، نهاده شد.او به مردم گفت: هركس برای خونخواهی عثمان بیرون رود، ساز و برگش را من فراهم می سازم. از این رو، گروه بسیاری را آماده ساخت؛ ولی خود به سبب شكستگی رانش نتوانست با آنان حركت كند.[6].









    1. معنای این سخن، این نیست كه عایشه كاملاً بی گناه بود و تنها طلحه و زبیر، وی را بر اتّخاذ چنین موضعی وا داشتند.موضع عایشه به هنگام بازگشت از مكّه و شنیدن خبر كشته شدن عثمان و خلافت یافتن امام علی علیه السلام نشان می دهد كه وی حقیقتاً به دنبال وسیله ای می گشت كه رویارویی اش را با امام علی علیه السلام اعلان كند و آماده بود كه از هر حركت معارضی حمایت نماید.

      ر.ك: ج 3، ص 288 (حجگزاری عایشه به هنگام محاصره عثمان).

    2. أنساب الأشراف: 23/3.
    3. الفتوح: 452/2.
    4. این مرد را برای پشیمانی مَثَل می زنند؛ زیرا در شب به سوی الاغی تیر انداخت كه بدان اصابت كرد، ولی وی گمان كرد كه تیرش به خطا رفته و كمان خود را شكست یا انگشتان خود را برید.چون صبح شد و الاغ را كشته دید (كه تیر بدو اصابت كرده بود)، پشیمان شد. (لسان العرب: 311/8).
    5. بر خلاف این سخن زبیر، مردم در بیعت با علی علیه السلام از آزادی كامل برخوردار بودند. برای آگاهی بیشتر، ر.ك: ج 4، ص 96 (آزادی مردم در انتخاب امام).
    6. الجمل: 229.